بدخویی. کج خلقی. (ناظم الاطباء). عمل زشت خوی: معاسره، زشت خویی کردن. (منتهی الارب). تو از زشت خویی نگفتی ورا. بر آتش زدی جان و دیده مرا. فردوسی. که سگ با همه زشت خویی چو مرد مر او را به دوزخ نخواهندبرد. سعدی (بوستان). اگر زشت خویی بود در سرشت نبیند ز طاووس جز پای زشت. سعدی (بوستان). تندی و بدی و زشت خویی چندانکه همی کنی نکویی. سعدی. رجوع به زشت خو و دیگر ترکیبهای آن شود
بدخویی. کج خلقی. (ناظم الاطباء). عمل زشت خوی: معاسره، زشت خویی کردن. (منتهی الارب). تو از زشت خویی نگفتی ورا. بر آتش زدی جان و دیده مرا. فردوسی. که سگ با همه زشت خویی چو مرد مر او را به دوزخ نخواهندبرد. سعدی (بوستان). اگر زشت خویی بود در سرشت نبیند ز طاووس جز پای زشت. سعدی (بوستان). تندی و بدی و زشت خویی چندانکه همی کنی نکویی. سعدی. رجوع به زشت خو و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت رو. بدروی. بدشکل. (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهرۀ زشت باشد. زشت صورت. (از فرهنگ فارسی معین). قمهد. دمامه. طنفس. مشوّه. دمیم. زکازک. (منتهی الارب) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش را بگوی. فردوسی. زآنکه با زشت روی دیبه و خز گرچه خوبست خوب ننماید. ناصرخسرو. برآشفته شد شاه از آن زشت روی چو تیغ از تنش سر برآورد موی. نظامی. فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی. (گلستان). نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشتگوی. سعدی (بوستان). دختری زشت روی و بدخو داشت کز همه چیز جامه نیکو داشت. سعدی. گر تو را حق آفریده زشت رو تو مشو هم زشت رو هم زشت خو. مولوی. رجوع به مادۀ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت رو. بدروی. بدشکل. (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهرۀ زشت باشد. زشت صورت. (از فرهنگ فارسی معین). قَمهَد. دَمامَه. طِنفِس. مُشَوَّه. دَمیم. زَکازِک. (منتهی الارب) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش را بگوی. فردوسی. زآنکه با زشت روی دیبه و خز گرچه خوبست خوب ننماید. ناصرخسرو. برآشفته شد شاه از آن زشت روی چو تیغ از تنش سر برآورد موی. نظامی. فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی. (گلستان). نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشتگوی. سعدی (بوستان). دختری زشت روی و بدخو داشت کز همه چیز جامه نیکو داشت. سعدی. گر تو را حق آفریده زشت رو تو مشو هم زشت رو هم زشت خو. مولوی. رجوع به مادۀ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
فحش گوی. (آنندراج). گستاخ در تکلم. (ناظم الاطباء). فحاش. مفحش. بدزبان. پلیدزبان. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). بدگوی. زشت گفتار: گر او از پی دین شود زشت گوی تو از بی خرد هوشمندی مجوی. فردوسی. نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشت گوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
فحش گوی. (آنندراج). گستاخ در تکلم. (ناظم الاطباء). فحاش. مفحش. بدزبان. پلیدزبان. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). بدگوی. زشت گفتار: گر او از پی دین شود زشت گوی تو از بی خرد هوشمندی مجوی. فردوسی. نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشت گوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت روئی. بدشکلی و بدرویی. (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی. مقابل خوشگلی و وجاهت. (فرهنگ فارسی معین) : تو گویی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی. سعدی (گلستان). رجوع به مادۀ قبل، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت روئی. بدشکلی و بدرویی. (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی. مقابل خوشگلی و وجاهت. (فرهنگ فارسی معین) : تو گویی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی. سعدی (گلستان). رجوع به مادۀ قبل، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت خوی. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق: فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیبد جز از مردم زشتخوی. فردوسی. ببردند پیروز را پیش اوی بدو گفت کای بدتن زشت خوی. فردوسی. پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369). یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام. سعدی (گلستان). ببرد از پریچهرۀ زشت خوی زن دیوسیمای خوش طبعگوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت خوی. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق: فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیبد جز از مردم زشتخوی. فردوسی. ببردند پیروز را پیش اوی بدو گفت کای بدتن زشت خوی. فردوسی. پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369). یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام. سعدی (گلستان). ببرد از پریچهرۀ زشت خوی زن دیوسیمای خوش طبعگوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود